ماهانماهان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

ღღ نازدار مامانش ღღ

برنده شدن تو مسابقه

 هورررررررررررررررررررررررررررررا بالاخره ما هم برنده شدیم راستش من قصد شرکت تو مسابقه رو نداشتم اما به پیشنهاد یکی از بهترین دوستانم مامان رها جون شرکت کردم و اصلا فکرشو نمیکردم که برنده بشم و اصلا پپگیرش هم نشدم تا امروز صبح اومدم نظراتم رو بخونم که دیدم مامان آریا جون بهم تبریگ گفته اینطوری شد که فهمیدم برنده  شدم از همه دوست جونام  که تبریک گفته یک دنیا ممنونم    از مدیریت محترم و دوست خوبم مامان رها تشکر میکنم متنی که نوشتم این بود : اي هميشه جاودانه در ميان لحظه هايم ، غصه معنايي ندارد تا تو ميخندي برايم! ماهانم میوه خوشمزه زندگی...
18 مهر 1390
1113 0 177 ادامه مطلب

حال و هوای این روزا

    اینروزا حسابی مشغول شدم و از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجم وقتی عمویم رو میبینم یاد بابام می افتم آخه خیلی مهربونه آخه بوی تن بابام و میده با دیدن و حرف زدن باهاش احساس کمبود نمی کنم زن عمویم از اون بهتر هر چیزی رو که میبینم و خوشم میاد برام میگیره برای ماهان خیلی چیزا خریده مثل مادر برام دلسوزی میکنه میگه برای فریزرت دیگه هیچی نگیر من همه رو برات درست  میکنم برادرم هم گفته تا من هستم غصه نخورین .... از اینکه ١٣ سال به خاطر نامادریم از برادر و عمویم دور بودم خیلی ناراحتم ولی تصمیم گرفتم از این به بعد رو با اونا خوش باشم ماهانی خیلی خوب تونسته خودشو تو دل عمو و زن ع...
16 مهر 1390

روز جهانی کودک مبارکههههههههههه

    اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نداشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد. اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردندو عطر سیب، دیگر معنایی نداشت. اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد. اگر کودکان نبودند، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که در لغت نامه ها می شد پید...
16 مهر 1390

وقتی ماهانی دختر میشود

چند روز پیش میخواستیم بریم بیرون  اومدم شالمو سر کنم دیدم ماهانی سرش کرده خیلی بامزه شده بود منم درست سرش کردم و ازش عکسی به یادگار انداختم تا بزرگ شد ببینه به نظر من اونقدر ها هم زشت نیست یعنی اگه دختر هم میشد رو دستم نمی موند .....       و اما.......... رفته بودیم بانک از شانس من هیچ کس نبود ماهان رفت سراغ دستگاه نوبت دهی و دکمه اونو فشار داد و کاغذش رو هم برای من آورد .... منم مشغول کارم شدم دوباره رفت و فشار داد ... چندین بار این کار رو کرد از خجالت داشتم آب میشدم آخر رئیس بانک بهش یه شکلات داد .... تا شکلات رو دید دست از ک...
5 مهر 1390
1